معنی ه در برند نیمانی
شاید برای شما هم این سوال پیش آمده باشد که حرف ه که لوگوی برند نیمانی می باشد به چه معناست و از کجا آمده است.
داستان نیما بهنود
همانطور که می دانید آقای نیما بهنود پسر روزنامه نگار معروف، آقای مسعود بهنود، خالق برند نیمانی می باشد. وی درمرداد ۱۳۵۵ در تهران دیده به جهان گشود.
نیما بهنود را اولین شخصی می نامند که از خوشنویسی فارسی و حروف نستعلیق در طراحی لباس و مد حرفه ای استفاده نموده است.
او می گوید : زادگاه من، ایران از دیرباز ناظران فراوانی را شیفته ی خود نموده است. چه سحری در این خاک نهفته که دل های بسیاری را به خود جذب می کند.
ایران سرزمین بی نهایت ها، دیدنی های عجیب و غریب و شگفتی های بی پایان است.
جنبه ی اغراق آمیز همه چیز در این کشور، آن را برای بازدیدکنندگان خارجی جذاب نموده و بزرگ شدن در ایران مرا با این افراطی گری همه جانبه مانوس ساخته است.
ایران را تضادها زیبا کرده اند، تضاد میان طبیعتی منحصر به فرد و مدرنیته ی جاری در پایتخت، تهران پر هیجان.
تاریخ و هنر ما سرشار از پارادوکس های حماسی است. از طرفی شاهنامه، کتاب پادشاهان که در آن شاهزادگان با لشگریان اژدها و دیوان می جنگند. در سویی دیگر داستان لیلی و مجنون، حماسه ی عشقی دلخراش که در تمام دنیا به شکل نمایش نامه های درام اجرا می گردد.
تاریخ باستانی و پرافتخار این سرزمین پهناور به شکوه امپراتوری های عظیم مزین شده است.
آنچه این همه را در کنار هم گرد آورده، غرور و عزت ایرانیست که نه در زرق و برق های ظاهری، بلکه در اراده و طلب برای دست یابی به اهداف بالاتر نمود پیدا می کند.
سرانجام نیما در سال ۱۹۹۴ ایران را به مقصد سان فرانسیسکو برای تحصیل در رشته هنر و طراحی ترک نمود و پس از آن به قصد شرکت در کلاس های موسسه Fashion Institute of Technology به نیویورک نقل مکان کرد و کانسپت برند نیمانی را با چاپ نقوش انتزاعی ایرانی روی لباس ها شروع نموده و برای ایجاد زیبایی بصری از طرح های خوشنویسی بصورت لایه ای استفاده نمود.
نیما می گوید : من از سنین نوجوانی در تهران این رویا را در سر داشتم، اما این جادوی شهر نیویورک بود که مرا به تحقق آن واداشت. پس به نشانه ی احترام دو حرف NY را به انتهای نام خود افزودم و بدین سان برند نیمانی با هدف معرفی هنر خوشنویسی ایرانی پا به عرصه وجود نهاد.
معنی ه در برند نیمانی
با اشتیاق وعشق فراوان نیما به فرهنگ و هنر اصیل ایرانی، بخصوص اشعار شعرای توانمند ایران و بواسطه ارادت قلبی او به مولانا جلال الدین بلخی، لوگوی برند نیمانی نیز با الهام از شعر هیچ مولانا انتخاب گشت و همچون نگینی بر روی محصولات این برند قرار گرفت تا هر محصول راوی داستانی غنی از افسانه های باستانی ایران و معرف این تمدن کهن و هنرهای باستانی اش باشد.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
ه در برند نیمانی از هیچ گرفته شده است.
و حال داستان شعر هیچ مولانا:
می گویند روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:
آیا برایم شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدّام از بین خواهد رفت.
– پس خودت برو و شراب خریداری کن.
– در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.
آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: “ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است.”
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد
مرد ادامه داد: “این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!”
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: “ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند ”
رقیب مولوی فریاد زد: “این سرکه نیست بلکه شراب است”
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.
این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از میان نرود.
- rooyeshadmin
- شهریور 20, 1401
- 2546 بازدید